<-PollName->
<-PollItems->
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید امروز : 463
بازدید دیروز : 1037
بازدید هفته : 5330
بازدید ماه : 14237
بازدید کل : 166199
تعداد مطالب : 754
تعداد نظرات : 129
تعداد آنلاین : 1
موضوع: <-CategoryName->
رفته بودم فروشگاه ..
يكي از اين فروشگاه بزرگا , اسم نميبرم تبليغ نشه براش !
يه پيرمرد با نوه اش اومده بود خريد، پسره هي زِر زٍر مي كرد. پيرمرد مي گفت: آروم باش فرهاد، آروم باش عزيزم!
جلوي قفسه ي خوراكي ها، پسره خودشو زد زمين و داد و بيداد ..
پير مرده گفت: آروم فرهاد جان، ديگه چيزي نمونده خريد تموم بشه.
دَم صندوق پسره چرخ دستي رو كشيد چنتا از جنسا افتاد رو زمين، پيرمرده باز گفت: فرهاد آروم! تموم شد، ديگه داريم ميريم بيرون!
من كف بُر شده بودم.
بيرون رفتم بهش گفتم آقا شما خيلي كارت درسته اين همه اذيتت كرد فقط بهش گفتي فرهاد آروم باش!
پيرمرده با اين قيافه :| منو نگاه كرد و گفت:
عزيزم، فرهاد اسم مَنه! اون پدر سگ اسمش سيامك
نظرات شما عزیزان:
نویسنده:
javad
تاریخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب: ,
به وبلاگ خودتون خوش آمدید امیدوارم با نظر دادن به مطالب به بهتر شدن این وبلاگ کمک کنید